کلبه عشق

خلوت تنهاییم...

ديشب در خلوت تنهاييم آهسته بي تو گريستم...

کاش صداي هق هق گريه ام را باد به تو مي رساند...

تا بداني "بي تو" چه مي کشم

کاش قاصدک به تو مي گفت اين پيغام را مير ساند که اميد و آرزوهايم بي تو

آهسته آهسته در حال فرو ريختن است...

[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 13:49 ] [ admin ] [ ]


بهانه...

هــــــر لــــحظه بـــهانـــه تــــو را مـــیگــیــرم

هــر ثـــانـــیه بـــا نـــبودنـــت درگـــیرم

حــــتی تـــــو اگــــر بـــــه خـــــاطــرم تـــــب نـــــکنــــی

مــن یــکطــــرفـــه بــــرای تـــو مــــیمــــیرم

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:23 ] [ admin ] [ ]


بوسه...


من دیـــوانهء آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی

و محکم در آغوشم بگیــری

و شیطنت وار ببوسیم

و من نگذارم

عشق من

بوسه با لـــجبازی ، بیشتر می چسبـــد

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:22 ] [ admin ] [ ]


تنها تو...


صــدایـت را مــی خـــواهم تــا مــوســیقی ســکوت لــحظه هــایــم بــاشــد

نــگاهــت را مـی خـواهم تــا روشــنی چشــمهای خســته ام بــاشـد

  وجــودت را مــی خــواهم تــا گــرمــای قــندیل آغـوشــم بـاشد

  خیالت را می خواهم تا خاطر لحظه های فراموشم باشد


دستها یت را می خواهم تا نوازشگر اشکهایم باشد

و تــنهـا خــنده هــایــت را مــی خــواهـم تـــا

مرحم کهنه ی زخمهای زندگی ام باشد


 
آری تـــنها تــــو را مـــی خـــواهــــم

[ چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:19 ] [ admin ] [ ]


ایمان...

 

پرسیدم ….

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز

شک هایت را باور نکن

وهیچگاه به باورهایت شک نکن

[ سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:12 ] [ admin ] [ ]


لحظه های بدون تو...

اگر خنده از لبهایم گریزد

اگر اشک از چشمهایم گریزد

اگر از گریه دریایی بسازم


اگر از خنده رویایی بسازم

لحظه ای از یاد تو دور نخواهم ماند

[ سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:10 ] [ admin ] [ ]


نگاهم به دنبال توست...

تو را دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم

تو را دوست دارم

وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند

تو را دوست دارم

اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند

می دانم که دوستت دارم

اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم به دنبال توست

[ سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:6 ] [ admin ] [ ]


دلتنگی...

من بودم

و

تو

و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد

کاش بودی

و

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد

دلتنگتم خیلی

[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:7 ] [ admin ] [ ]


دستم را بگیری...

دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی

که پشتِ خواب های نا آرامِ تو

چیزی بیش از نگرانی‌هایِ زنانه نیست

دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم

که پشتِ نگرانی‌هایِ زنانه ی من

مردی ایستاده

که دیوانه وار دوستش دارم

[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:2 ] [ admin ] [ ]


از خدا چه بخاهم...

آســمـان هـــم کـه بـاشــی

بغلــت خـواهــم کـرد

فــکر گــستـردگـی واژه نبــاش

هـمه در گــوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد


پـُـر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر ازخـدا چـه بـخواهـم ؟

[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:0 ] [ admin ] [ ]


عشق اول...

عشق را در چشم تو روزي تلاوت مي كنم
با همه احساس ،خود را با تو تقسيم مي كنم


مرز بي پايان مهرت را به من بخشيده اي
در جوابت هر چه دارم فدايت مي كنم


نور چشمت را چراغ شام تارم كرده اي
من وجودم را هميشه فرش راهت مي كنم

اي تجلي گاه هر چه خوبي و مهر و صفا
عاقبت مانند اشعار فريدون ناب نابت مي كنم

بر خرابات وجودم زندگي بخشيده اي
تا نفس دارم هميشه شاد شادت مي كنم


همچو سروي گشته اي تا خم نگردد قامتم
من صداقت را هميشه سرپناهت مي كنم.

[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, ] [ 19:16 ] [ admin ] [ ]


افسانه عشق...


شیوه ی دلبری و ناز ، اگر سوخت مرا

غمزه ی چشم سیاه تو بیاموخت مرا

صف مژگان همه آراستی از جانب دل

خم ابروی کمان تو سپر دوخت مرا

سر فرو برده چو شمعی به گریبان بودم

شعله ی سرکش عشق تو بر افروخت مرا

من که پر میزد از آهم ، غم هستی به فلک

آهی از سینه برآوردی و پر سوخت مرا

خط و خال و خط و ابروی تو ای مونس جان

ز تماشای جهان ، راه نظر دوخت مرا

دل غم دیده به سرپنجه ی سیمین تو بود

لب لعل تو غزلهای تر آموخت مرا

[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, ] [ 19:14 ] [ admin ] [ ]